راوي تاريخ و «تجربه» تمدنها
مرتضي ميرحسيني
تقريبا همه عمر نوشت. زياد هم نوشت. جملات جالبش هم زيادند. مثل «ما همه بازيگران نمايشي هستيم كه تماشا ميكنيم»، يا «آدمي نبايد قدرتي را كه نميپسندد، دستكم بگيرد»، يا «تاريخ، پيش از هر چيز، داستان درسهاي نياموخته است.» ما او را براي تاريخهايي كه نوشت، بهويژه به اعتبار مجموعه دوازده جلدي «بررسي تاريخ» ميشناسيم. نظرياتي درباره گذشته انسان و تمدنهاي بشري و تاريخ و فلسه تاريخ داشت كه حتي همان زمان- از سوي بسياري- با برچسبهايي مانند كليگويي و مهملبافي نامعتبر شمرده ميشد، اما وسعت اطلاعاتش انصافا حيرتانگيز بود. عمرش را پاي پژوهش در گذشته گذاشت و تقريبا همه تمدنها را مطالعه- يا به تعبير خودش «تجربه»- كرد. در مصاحبهاي راديويي گفت «من عمر فعال خود را وقت تاريخ براي خود تاريخ كردم، چون درباره آن كنجكاوي داشتم. من شيفته تاريخ بودم و جز اين راهي نداشتم. خيال ميكنم همين دليل براي مطالعه تاريخ كافي باشد. براي من تاريخ راهي به درون و تكاپويي در ادراك جهان هستي است. ما همه حس ميكنيم كه زندگي مرموز است و همه تا حدي در تلاشيم نافهميدني را بفهميم.» در جستوجوي معنايي براي هستي و حيات بشري بود و از اينرو، هرجا كه اين معنا را در تاريخ پيدا نميكرد به مذهب و الهيات پناه ميبرد كه البته اينجا هم تعبير خودش را از دين و مذهب داشت. «انسان مجبور به زندگي است و مجبور است كه در خلال زندگي روانتنياش در زيست كره، عمل كند و خواستههاي حيات و كنش، او را مجبور ميسازد كه براي معماهايي كه پديدهها پيش روي او ميگذارند جوابهاي قانعكنندهاي بيابد، حتي اگرچه نتواند اين جوابها را از طريق علم دستوپا كند يا حتي معتقد باشد كه شناخت علمي تنها نوعي از شناخت واقعي از جهان است. اين عقيده غيرقابل تسخير نيست. باوجود اين، واقعيت اين است كه جوابهايي كه در بيرون براي مرزهاي علم پيدا ميشود اعمال غيرقابل وارسي ايمان هستند. آنها براهين فكري نيستند، آنها شهود مذهبي هستند. بنابراين احتمال دارد كه در آينده - نظير گذشته- حيات، انسانها را مجبور سازد تا به سوالات نهايي از ديدگاه شهود غيرقابل وارسي مذهبي جواب گويند. ظاهرا تبليغات مذهبي قبل از دوره علمي و بعد از دوره علمي قطبهاي مجزا از هم به نظر ميرسد. هر تبيين مذهبي گذشته، مطابق با بينش فكري زمان و مكاني بود كه در آن هر تبيين ويژه تنظيم شده بود. وليكن جوهر بنيادي مذهب بدون شك پاياتر از جوهر طبيعت خود انسان است. مذهب در واقع ويژگي فطري و متمايز طبيعت بشري است. مذهب واكنش ضروري انسان در مبارزه با پديدههاي اسرارآميزي است كه به اتكاي قوه آگاهي بشري بيهمتايش با آنها مواجه ميشود.» اما، آرنولد توينبي اواخر قرن نوزدهم در لندن متولد شد و هشتادوشش سال عمر كرد. در آكسفورد، تاريخ روم و يونان خواند و مدتي در همان دانشگاه و بعد در دانشگاه لندن تدريس كرد. چند سالي هم كارمند وزارت خارجه كشورش انگليس بود. تا چنين روزي از سال 1975 عمر كرد. اكنون نامش، فقط نامي ميان فيلسوفان تاريخ و مورخان سرشناس قرن بيستم و موضوعي براي مطالعه و تحقق است و كمتر كسي نظرياتش را جدي ميگيرد. البته آن دسته از كتابهايش كه به فارسي ترجمه شدهاند، از جمله تكجلدي «تاريخ تمدن» (انتشارات مولي) و «مورخ و تاريخ» (نشر خوارزمي) هنوز خواندنياند و نكات جالب فراواني در خود دارند.